خب بعد از اینکه تصمیم گرفتم در لحظه زندگی کنم
و از لحظاتم لذت ببرم با همین دارایی ای که دارم
و کارایی رو که دوست دارم و میتونم انجام بدم رو انجام بدم
Paint ویندوز 7 رو با کردم و عکسمو نقاشی :))
و لذت بردم کلی :)
چه اهمیتی داره که ویندوزم 32 بیته و کارت گرافیکش خیلی پایینه و قدیمیه
و نمیتونم روش فوتوشاپ و نرم افزارای گرافیکی دیگه نصب کنم
چه اهمیتی داره که وسایل نقاشی خیلی گرون شدن و پول ندارم که بخرم
چه اهمیتی داره که دیروز نرفتم کلاس و خواب موندم
چه اهمیتی داره که نمیشینم ذرس بخونم و مامانم میگه آیندت تباهه کنکور هیچی قبول نمیشی
اصن چی اهمیت داره؟ هیچی به ولله.
نه من اهمیت دارم نه تو نه اون نه این دنیای مسخرمون
پس بیخیعال :)
+نقاشیم:
کمتر دو ماه مونده تا کنکورم
خب کنکور هم جز یکی از مراحل مهم زندگیه منه
و مسیریه که باید بگذرونمش [به بهترین نحو]
زندگیه ماها از مسیر های مختلفی تشکیل میشه
و من هیچ وقت یک «نقطه» خاص رو به عنوان هدف قرار نمیدم
و اهداف من شامل یک سری «مسیر» هستن که باید بهشون برسم و به قشنگ ترین شکل ممکن بگذرونمشون
و ازشون لذت ببرم و تلاش کنم برای شروع کردن یک مسیر و جاده قشنگ تر
یه جورایی زندگی مثله بازیه کلش آو کلنزه،
هی آپدیت میشه و هی جذاب تر و معتاد کننده تر و انگار مرحله آخری هم نداره
عاشقشم
اصن جذابیتش باس خاطره همین ویژگیشه
یه جورایی مثه قمار
غیر قابل پیشبینی
هیجان انگیز
و تو یه کلمه خوووووعبِ :))
خب ، حـــــالا ، میزان قشنگیه مسیر و مرحله بعدیه زندگیه من بستگی به این داره که
این مرحله ای که الان توش هستم رو چجور بگذرونم
خب؛
حالا این مرحله رو چجور باید بگذرونم؟
زمان کمه
تعداد موضوغاتی که اطرافم وجود دارن و هی منو به فکر کردن وادار میکنن خیلی خیلی زیادن
میشه بهشون گفت وسوسه.
هدف اون چیزی که باید با انجام دادنه یه سری از کارا بهش رسید و کِیفشو کرد
و من وقتی برای خودم هدف تعیین میکنم یعنی اینکه تصمیم گرفتم که بهش برسم
پس باید کارایی روکه انجام میدم در راستای اون هدفه تنظیم کنم
پس اعمالی که من درطول 24 ساعت انجام میدم به دو دسته تقسیم میشن
کارای هدف دار و کار های بی هدف یا میشه گفت بهشون گفت کارهای مانع هدف، انتی هدف، ضد هدف
تلاش کردنه من چه فایده ای داره وقتی در کنارش با انجام کارای بیهوده خنثی میشه
خب اینجاس که ممکنه بعضی ها نگرانه اون خستگی و ددگی بشن و از مسیره پر از اجبار لذت نبرن
و همش حس یه زندانی که محکوم به کار کردنه رو داشته باشن
و حس میکنن با انجام یه سری از کارای بیهودس که میتونن واقعا لذت ببرن
مثلا دیدن یه سریال 100 قسمتی بدون محتوای آنچنانی
یا چرخید ساعت ها تو تلگرام و اینستا و غیره
یا خوردن خوراکی های جورواجور و پول خرج کردن و خرید کردن و خوش گذرونی های افراطی با دوستا
و اتفاقایی مثه این
خب؛
من الان سالهاس این روش، روش زندگیم بود
و فک میردم اینجوری با زندگیم بیشتر حال میکنم و حالم بهتره
اما حالم بهتر بود؟
شاید فقط همون چند دقیقه یا چند ساعتی که درگیر اون کار بودم حالم خوب بود
اما بعدش که تموم میشد به معنای واقعی حالم شخمی بود
استرس آینده،
عذاب وجدان،
بیزاری از خودم،
گیج بودن از بی برنامگی ،
خستگی،
تنفر از زندگی
ناراضی بودن از همه کس و همه چیز و بیشتر از خودم
خلاضه یه افسرده واقعی
اما الان «رضایت درونی خودمو به همه این لذت های چن ساعته ترجیح دادم»
در واقع اون لذت دائمی و همیشگیه رو به اون لذت کوتاهه ترجیح دادم
اینکه صبح به غشق اون پلی لیست کالمی که شب قبل درست کردم 5 صبح پامیشم
و پلی میکنمشون و صبحونه رو آماده میکنم و کتاب و مطالب مفید میخونم
تا ساعت هفتو نیم که کلاس و درس خوندن و کتابخونه شروع میشه
و دونه دونه کارایی رو که از قبل برنامه ریزی کرده بودم رو توی بولت ژورنالم تیک میزنم
و تو مسیر رفت و آمدم موزیک و پادکست های آموزشی یا انگیزشی گوش میکنم
و از هوای بهار لذت میبرم و لذت بخش ترین قسمتش آخره شبه
که با خستگیه فراوون میرسم خونه
و این خستگیه جسمیمه که حس لذت و رضایت درونیه منو به اوجش میرسونه
و باعث میشه آسوده بخوابم و سرحال تر بیدار شم
باید سعی کنم قبل از انجام هرکاری این سوال رو در طول روز ار خودم بپرسم
آیا این کاری که الان دارم انجام میدم یا میخوام که انجام بدم اون حس رضایت رو با خودش میاره؟
و من رو به هدفم نزدیک تر میکنه یا نه؟
اینجوری میتونم ذهنم رو کنترل کنم که هرجایی نره
نرم هی استوری ها و پستای میم رو چک کنم یا اینکه
به آینده ای که باهاش ندارم فک کنم و رویا پردازی
یا اینکه وقت و بی وقت خودمو گول بزنم و بشینم پای یه مستند علمی تلوزیون درحالی که کلی کار مهم تر دارم
یا اینکه نرم سمت هر فیلمی
و یا اینکه نشینم هی رویا پردازی هایی کنم که به زندگی من هیچ ربطی ندارن و تهش بار منفی بهم القا میکنن
و هر کاری که منو دور میکنه
از دور شدن و عقب موندن متنفرم
درباره این سایت